در این مطلب گزیده ای از متن ها و جملات کوتاه و بسیار زیبا با موضوع غروب را آماده کرده ایم، برای مطالعه این متن های زیبا در ادامه با سایت چی شی همراه باشید.
متن در مورد غروب جمعه
غم انگیز تر از غروب جمعه
این شنبه های بی هدفه …
دوبیتی غروب
غروب ها گواه آنند که
پایان ها هم می توانند زیبا باشند …
کپشن خاص غروب
تنهایی
هیولای عجیبی است.
روزهای هفته را می بلعد،
و غروب جمعه، بالا می آورد…
مرتضی حیدری
متن غمگین غروب
همین که بیدار شدی،
لبخند بزن…
جمعه ها را فقط اینگونه میشود
غافلگیر کرد…
کافیست غم به صورتت ببیند،
تا غروبش هزار بار جانَت را میگیرد
علی قاضی نظام
متن غروب عاشقانه دو نفره
تو همان حس خوبی
همان قدم زدن به وقت غروب در خیابان رویاییِ شانزلیزه
همان ویترین گردی های شبانه
همان باران غیر منتظره در هوای گرگ و میش
همان شب پر ستاره ی ونگوگ
تو همانی
ساده اما دوستداشتنی…
گیسو عبدالهی
متن انگلیسی درباره غروب
Don’t forget
that beautiful sunsets
need cloudy skies.
فراموش نکن،
غروب های زیبا
نیازمند آسمان های ابری هستند.
بیو پروفایل غروب
قرن هاست که دیگر
کسی به مرگ طبیعی نمی میرد!
تردید ندارم
غروب های جمعه،
در نصف بیشترشان دست دارند…!
آرش شریعتی
شعر غروب و مهتاب دریا شهریار
ای ماه شب دریا ای چشمه زیبائی
یک چشمه و صد دریا فری و فریبائی
من زشتم و زندانی اما مه رخشنده
در پرده نه زیبنده است با آنهمه زیبائی
افلاک چراغان کن کآفاق همه چشمند
غوغای شبابست و آشوب تماشائی
سیمای تو روحانی در آینه دریاست
ارزانی دریا باد این آینه سیمائی
زرکوب کواکب راخال رخ دریا کن
بنگار چو میناگر این صفحه مینائی
با چنگ خدایان خیز آشفته و شورانگیز
ای زهره شهر آشوب ای شهره به شیدائی
چنگ ابدیت را بر ساز مسیحا زن
گو در نوسان آید ناقوس کلیسائی
چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
استاد شهریار
متن ادبی و عادی در مورد غروب آفتاب
حالا که تو رفته ای می فهمم
دست های تو بود
که به نان طعم می داد
پنیر را به سفیدی برف می کرد
و روز می آمد و سر راهش با ما می نشست
حالا که تو رفته ای
ملال غروبی ، نان را قاچ می کند
و برگ درختان
به بهانه ی پاییز
ناپدید می شوند …
شمس لنگرودی
متن طولانی در مورد غروب
می آید روزی که در تراس خانه ات،
روی صندلی دسته دار نشسته ای
و بازی کودکان را تماشا می کنی
آن روز دیگر نه باران خاطره ای از من برایت تازه می کند
و نه غروب آفتاب سنگی بر دریاچه آرام دلت می اندازد
سال هاست که تو مرا پاک از یاد برده ای…
کنار روزمرگی هایت،
یک فنجان چای برای خودت میریزی
و با دستانی که دیگر چروک شده اند
لرزان لرزان فنجان چایت را به لبانت نزدیک می کنی
اما یکباره یکی از کودکان نام مرا فریاد می زند…
شباهت اسمی بود!
تو آرام فنجانت را کمی پایین می آوری،
لبخند کوچکی می زنی و دوباره چایت را می نوشی…
من به همان لبخند زنده ام ..
روزبه معین
اس ام اس غروب
انقدر غروبهای دلگیر دارم …
که حواسم نیست…
کدامشان غروب جمعه است.
خوش بحالت…
که حواست به همه چیز هست…
جز حواس من…
که ” هرجا پرت میکنم …
کنار تُ می افتد”